نتایج جستجو برای عبارت :

هفده سالی که گذشت.

 
نمی دونم چه جوری گذشت....یهو این همه بزرگ شدم من؟؟
دچار بحران 18 سالگی شدم.کلییی آرزو داشتم که بهشون نرسیدم ولی عیب نداره
عوضش کلیییی رفیق تووووپ پیدا کردم اینجا :)
ورود خودمو به دنیای شگفت انگیز و خفن 18 سالگی تبریییییییییییک میگمممممممممم.
تبریک به خودم ، تبریک به شما ، تبریک به همه
عااااااااااشقتونمممممممم رفقاااااااااااااااااااااا
روزی که شروع کردم فقط  یک دختر هفده ساله بودم
حالا وقتی به خواسته ام میرسم
یک دختر بیست ساله می شوم
هیفده سالگی،  هیجده سالگی و نوزده سالگی ام
به اشک و اه گذشت
به غم و نرسیدن گذشت
به خواستن و نتوانستن گذشت
من حتی اگر به خواسته ام برسم به ماه ها روانشناسی و کمک نیاز دارم تا دوباره به خودم برگردم اگر برگردم 
سه سال اسیر شدن کم نیست 
سه سال اسیر چنگال نرسیدن شدن کم نیست
میترسم سکته کنم و مادرم دق بکند 
میترسم پدرم از نبود من گریه کند 
میترسم سکت
حیف آن عمری که او بی عشق جانبخشا گذشت،
حیف آن عشقی، اگر با داد و واویلا گذشت.
غرق بادا در گنه، قلبی نورزد عشق پاک،
حیف عمر فاسقی از این جهان رسوا گذشت.
حیف عمر ابلهی، عمری پی دولت دوید،
حیف عمر عاقلی، با هرزه و رؤیا گذشت.
لال گردد آن زبانی که نمی گوید خدا،
حیف آن امت، که او بی دین و بی تقوا گذشت.
بی کفن میرد غریبی، نیست ایرادی دگر،
حیف آن مرگی اگر بی ذکر "لا الا"گذشت
مکّه و مینا نرفتی جرم نبود پیش حق،
حیف عمر غافلی، با ساغر و مینا گذشت.
جور دنیا هم گ
بلیطمون برای هجده مهر بود. هفده مهر مدرسه کلاس داشتم. روزهای قبلش نه برنامه من خالی بود و نه اون که هم رو ببینیم و خداحافظی کنیم. صبح هفدهم، قبل از مدرسه رفتیم کافه برای صبحونه. روزهای قبلش تا از یک نفر عصبانی میشدم، بداخلاق میشدم، غر میزدم به‌م می‌گفت: «می‌خوای بری پیش کسایی که مهربونی ویژگی بارزشونه. حواست بیشتر به خودت و رفتارت با آدم‌ها باشه این روزها». هیچی دیگه! حرفی نمی‌موند. میشدم یک دختر مهربون که از بعضی چیزها راحت می‌گذره...  
خ
بلیطمون برای هجده مهر بود. هفده مهر مدرسه کلاس داشتم. روزهای قبلش نه برنامه من خالی بود و نه اون که هم رو ببینیم و خداحافظی کنیم. صبح هفدهم، قبل از مدرسه رفتیم کافه برای صبحونه. روزهای قبلش تا از یک نفر عصبانی میشدم، بداخلاق میشدم، غر میزدم به‌م می‌گفت: «می‌خوای بری پیش کسایی که مهربونی ویژگی بارزشونه. حواست بیشتر به خودت و رفتارت با آدم‌ها باشه این روزها». هیچی دیگه! حرفی نمی‌موند. میشدم یک دختر مهربون که از بعضی چیزها راحت می‌گذره...  
خ
قهرمانی پرسپولیس برای سومین بار متوالی رو تبریک میگم!♥️
دیگه برامون عادی شده :))
بریم که این دفه تو جام قهرمانان بهتر نتیجه بگیریم :) ✌️


پ.ن. عنوان، شعار لیورپوله که دزدیدمش :دی (You'll never walk alone)
پ.ن۲. اگه پای شبکه سه بوده باشین، دیدین که همزمان با تموم شدن بازی، فینال مسابقات جهانی تکواندوی بانوان رو نشون داد. اونجا هم مهلا مومن‌زاده مدال نقره برد، اینم مبارک باشه ^_^ هفده سالشه تازه، ایشالا سالای بعد کلی طلا میاره. (اون‌وقت من هفده سالگی ت
کتاب مثبت هفده: رضا اخوی
بریده کتاب(۱):
انسان برای حالات مختلف خود پوشش و لباس مخصوص و متفاوت را بر می گزیند؛ این تنوع در انتخاب، وابسته به کارکرد و فضایی ست که برای آن آماده شده…ثانیه های عاشقی و انس به خدا هم اگر برای ما محبوب و دوست داشتنی باشد، بهترین و شیک ترین لباس ها را خواهیم پوشید؛ همانگونه که امام حسن(علیه السلام) بهترین لباس های خود را در نماز می پوشد و درپاسخ به کسانی که از علت این رفتار می پرسیدند، فرمودند:« خداوند زیباست و زیبایی
دانلود کتاب صوتی کار از کار گذشت اثر ژان پل سارتر
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
دانلود کتاب کار از کار گذشت | ژان پل سارتر | طاقچهtaaghche.com › داستان و رمان › رمانژان ‌پل سارتر (۱۹۸۰-۱۹۰۵)، نویسنده و فیلسوف فرانسوی است. «کار از کار گذشت» درباره زن و مردی است که همدیگر را نمی‌شناسند، جدا از هم و به دلایلی متفاوت می‌میرند و در ... رتبه: ۴٫۸ - ‏۲۰ رأیوارد نشده: اثر ‏| باید شامل این عبارت باشد: اثر
دانلود رایگان کتاب کار از کار گذشت از ژان پل سارتر | جنگلبانjangal
هرگز حَسَد نبردم بر منصبیّ و مالی
الّا بر آن که دارد با دلبری وصالی
دانی کدام دولت در وصف می‌نیاید –
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی
خرّم تنی که محبوب از در فراز-اش آید –
چون رزقِ نیک‌بختان، بی زحمتِ سؤالی
همچون دو مغزِ بادام، اندر یکی خزینه،
با هم گرفته انسی، وز دیگران ملالی
دانی کدام جاهل بر حالِ ما بخندد –
کو را نبوده باشد در عمرِ خویش حالی
سالِ وصال با او یک روز بود گویی
واکنون – در انتظار-اش – روزی به‌قدرِ سالی
ایّام را، به ماه
بگذار بگویمت
که تو خورشیدِ تابیده بر گونه‌های کودکی را مانی
که بی‌مجالِ اندیشه به بغض‌های خود*
به خوابی گرم و ناب
فرو رفته است.
و من
 برگِ خزان زده‌ای در باد را مانم
که به تو می‌گشاید
رازِ تمامِ این فصول را 
و میچرخد 
و میرقصد
تا به یاد آرد شعری را که برایِ تو
 آواز کرده بود..
رسولخدا ص فرمود بر شما باد بگذشت زیرا گذشت جز عزت بنده را نیفزابد و از دبگر بگذریدتا خداشما را عزیز کند امام باقر ع فرموده پشبمانی از گذشت بهتر واسانتراست تا پشیمانی از کیفر  شرح یعنی اگر شخصی را که بتو ستمی کرده بود بخسیدی و از اودر گذشتی سپس دانستی که ان گذشت مورد نداشته زیرا ان ستمگر متنبه نگشت و از گذشت خود پشیمان شدی این پشیمانی بهتر و اسانتر است از موردیکه ستمگر را مجازات کنی وسپس بفهمی اگر ازاو میگذشتی و اورامیبخشیدی. بهتر بود
نمی دونم حکمتش چیه کسایی جذبم میشن و میان سمتم که اختلاف سنی تقریبا زیادی با من دارن
چند سال پیش یه اقای از قضا نویسنده با اختلاف سنی هفده سال این کارو انجام داد! توی کافه رو به روم نشسته بود و در حالی که من داشتم به سوالاتش در مورد کتابم جواب می دادم، یهو دستشو به نشونه سکوت بالا اورد انگار که بخواد بگه "بسه مهرناز، یه لحظه زبون به دهن بگیر" و بعد نفسی گرفت و گفت: " من می خوام که یکی تو زندگیم باشه. چند وقتی هست دارم راجع بهش فکر می کنم. نه مثل این
فروردین همه‌ش م.ح.ز حضور داشت
آلبرت برگشت و حرف میزدیم و کمک و راهنمایی
فروردین بیشتر به خواب گذاشت
فروردین به فیلم دیدن گذشت
فروردین به حدودی کتاب خوندن گذشت.
فروردین شروع شد به شروع فوتوشاپ
فروردین شروع شد به دیجیتال مارکتینگ
فروردین گذشت به شروع سخر خیزی و چه شیرین بود...
فروردین گذشت به درس های آنلاین،
فایل های زیاد مجازی
فروردین بیشتر صحبت با محمدرضا و آلبرت بود و بد هم نبود
فروردین شروع شد به تولد موضوع پروژه طراحی ایجاد.
فروردینِ استر
انیمه مدفن کرم های شب تاب را دیدم. انگار خاطرات شنیده ام را مرور میکردم.
پدرم همیشه از آن شب زهرماری پاییزی میگوید که عمه یک ساله م را روی کولش گرفته و از این اتوبوس به آن مینی بوس جنوب شهر دویده و تمام بیمارستان های شهر را با بچه ای که انگار مرده بود، التماس کرده.
پدر دهاتی من که انگار نمیداسته آمبولانسی هم در تهران وجود دارد یا میدانسته و عقل هفده ساله اش نرسیده.
پدر بیچاره من با مادری بی سواد. مادری که قلب ش به اندازه تمام مهربانی های جهان بزر
تولد گل دختر، روز جمعه هفده بهمن برگزار شد..
با تم خرگوشی مامان ساز.. یه ریسه و سه تا بادکنک و کیک خرگوشی دست ساز ِِ بی بی اش.
با حضور عمه هاش و شب با خانواده خودم..
با مقداری حواشی..
امیدوارم دل کسی نشکسته باشه و کسی تو زحمت بی جا نیفتاده باشه..
من نیتم تماما خیر بود و واقعا توقع کادو نداشتم..
سعی کردم به ساده ترین شکل ممکن جشن بگیرم..
ولی خب به این نتیجه رسیدم که سال دیگه لااقل به اسم "تولد" برنامه ای نگیرم.. برای هیچ کدوم مون..
امسال چون اولین تولد دخت
از وقتیکه کانال خنده های صورتیو دنبال میکنم دیگه کمتر سر به وبلاگش میزدم یعنی خیلی وقته که نرفتم وبلاگش ولی امشب نمیدونم چی شد که بعد اینکه آدرس وبلاگ نیکولا رو اون بالا نوشتم نوشتم خنده های صورتی تا وبلاگ فریبا دیندار رو هم ببینم همیشه دنبال هشتگ ویرایش نشدهدهاش بودم تا بخونمشون ولی هیچ وقت خیلی دم دست نبود و اونقدر مطالب قدیمی تر رو میزدم تا بهش برسم و وقتی به ویرایش نشده میرسیدم دیگه حسش میرفت که بخوام بقیه ویرایش نشده ها رو بخونم ولی ای
از وقتیکه کانال خنده های صورتیو دنبال میکنم دیگه کمتر سر به وبلاگش میزدم یعنی خیلی وقته که نرفتم وبلاگش ولی امشب نمیدونم چی شد که بعد اینکه آدرس وبلاگ نیکولا رو اون بالا نوشتم نوشتم خنده های صورتی تا وبلاگ فریبا دیندار رو هم ببینم همیشه دنبال هشتگ ویرایش نشدهدهاش بودم تا بخونمشون ولی هیچ وقت خیلی دم دست نبود و اونقدر مطالب قدیمی تر رو میزدم تا بهش برسم و وقتی به ویرایش نشده میرسیدم دیگه حسش میرفت که بخوام بقیه ویرایش نشده ها رو بخونم ولی ای
وابستگی
دلبستگی
وارستگی / بلوغ احساسی /آغاز خود عشق ورزی / کنده شدن از موانع 
تلنگرهای زیادی در این چند سال خوردم . از کسانی که بینهایت دوست شون داشتم و دارم .
 
حالا دارم فکر میکنم .
اولی گذشت . سخت گذشت اما گذشت . سپردم اش به زمان .
دومی گذشت .اونم سخت بود و شوکه آور . سپردم اش به زمان .
و این آخری که سخت ترین هست هم خواهد گذشت ...
رنج آدم را پخته میکنه . بخصوص وقتی دلش میشکنه و میشکنه و میشکنه . 
حالا با خودم میگم عجب احمقی بودم که اجازه دادم آدم ها با د
دقیقا چند سال پیش بود‌‌...
بهمن ماه...
تعداد خواب های واقعی یا به نگاه دین، رویاهای صادقانه، بیشتر شده بود...
با مرگ دوستم شروع شد و به...
یادم نیست به چی ختم شد.
اون زمان دانشجو بودم، حاج اقای دانشگاه میگفت احتمالا غلبه شیطانی هست که خواب های واقعی میبینی، خواب هایی که واقعا اذیتم میکرد...
گذشت و گذشت و گذشت تا با یه سری از ادعیه و این چیزها بهتر شدم، تا این چند روز...
انگار دوباره رویاهای صادقه برگشتند...
خب امروز اخرین روز سال نود و هفت هست و من به شدت از عملکردم در سال نود و هفت راضی بودم. امتحان زبانم رو انداختم هفده فروردین و فارغ از نتیجه امتحان هر چی که باشه شروع سالم رو میزارم بعد از ۱۷. کل عیدم مرخصی گرفتم تا کمی منسجم تر رو چیزایی که یاد گرفتم تمرکز کنم و برم برای امتحان. اهداف امسال و دستاوردهای سال پیش کاملا مشخصن و میزارم بعد ۱۷ با فکر باز بنویسم.  
در هفده سالگی عاشق پسری شده بودم که تاکنون در زندگی‌ام ندیده بودم‌اش! من فراتر از عشق در یک نگاه عمل کرده و به درجه‌ای از مهارت رسیده که به عشق بدون نگاه دست یافته بودم! اگر از کم و کیف این عشق بپرسید همینقدر می‌گویم که با حسام در چتروم آشنا شده بودم. پس از سه ماه چت‌های شبانه‌روزی بالأخره اولین ملاقاتمان در پارک پرواز تهران رقم خورد. سه سال از آن ملاقات گذشت و هر روز بیشتر از دیروز دل‌بسته حسام می‌شدم.حالا که این متن را می‌خوانید بالای سی
همیشه کفش های بنفش اش را به پا می کرد، روبان‌ اش که طرح گل داشت را می پیچاند دور سرش و لباس گل گلی‌ اش را می پوشید. جلوِ پنجره می ایستاد و ساعت ها به درختی که در حیاط خانه ی همسایه روبرویی بود زل می زد. برگ های درخت را می شمرد، روز به روز کمتر می شدند و مریضی اش شدیدتر می شد..آخرین برگ اگر می افتاد زندگی اش تمام بود. این حرف را مادر رزیتا به او گفته بود و علیرضا را مُجاب کرده بود بعد از سه سال قلم مو به دست بگیرد و روی درخت خانه شان برگ نقاشی کند. علی
رمضان هم گذشت...
یادمه بچه که بودم، داداش بزرگه میگفت عید فطر که میشه،  وقتی میگن الحمدلله علی ما هدانا و الی اخر، انگار یه پارچ آب یخ رو سر آدم خالی میکنن که ایوای! رمضان هم گذشت... 
انگار کم کم دارن آب یخ رو سرم خالی میکنن
رمضان هم گذشت و من آدم نشدم
اصلا نفهمیدم چی بود، چی شد! 
به قول استاد بخشی اصلا اینجا کجاست؟ من کی ام؟؟ تو کی هستی؟؟ (اینقدر من در درک عظمت این ماه نابودم!)
خدایا من که نفهمیدم چی شد و چی بود که گذشت، ولی تو به حق حسینت نذار دست خ
 
زهرای بابا سلام
امروز 20 ماه می شود که از پیش ما رفته ای. برابر همه روزهایی که اینجا پیش ما بودی و به زندگمیان شادی بخشیدی. این 20 ماه عمر شیرینت برای ما زود گذشت خیلی زود اما 20 ماه نبودنت هم زود گذشت آن قدر زود که باورمان نمی شود 20 ماه است که پرکشیده ای. زود گذشت اما به تلخی. آن قدر تلخ که گاهی شیرینی بودنت را از یاد می بریم
 
سهم من از تو عکس هایی شده است که نبودنت را به من یادآوری می کند
سهم من از تو عکس هایی شده است که نبودنت را به من یادآوری می کن
از هجدهم تیر دیگه تاریخ و روز و ساعت از دستم رفت، فقط آلارم تنظیم می کنم که یادم نره برم سر کار، ولی بازم تاریخ دستم نیست، خدا رو شکر لیست های کلاس ها خودشون تاریخ و تعداد دارن.
امشب یهو حواسم جمع شد و فهمیدم دو سه روزی هم از مرداد گذشته و حساب کتاب من میگه دقیقا الان هفده روزه نیستی. یاد خواب های نصفه نیمه و بیداری های مشترک این هفده روزمون افتادم. یاد تک تک لحظه هایی که لابه لای پست های همین وبلاگ بدون اینکه خودت بدونی هستی! هستی! ولی این بودن ا
با گذشت هفده سال از فوت حیدر علی اف، هر ساله پدیده حیدر علی اف هر چه بیشتر مورد ادراک قرار می گیرد و خدمات وی در عرصه دولتمداری جمهوری آذربایجان هر چه عمیق‌تر درک می گردد.
نود و هفت سال از زادروز رهبر ملی ملت جمهوری آذربایجان حیدر علی اف می گذرد. حیدر علی اف که به تاریخ 10 می 1923 در نخجوان چشم به جهان گشود از نقشی استثنایی در تاریخ و سرنوشت ملت خویش برخوردار است. دوره فعالیت حیدر علی اف به عنوان سیاستمداری دوراندیش و دولتمردی باتدبیر درخشانترین
هتل اسپینو مشهد توضیحات و مشخصات
هتل اسپینو مشهد در سال 1393 افتتاح شده است.این هتل 3 ستاره دارای 36 واحد در 8 طبقه با ظرفیت 112 نفر در خیابان هفده شهریور مشهد بنا شده است.قرار گیری هتل اسپینو مشهد در خیابان هفده شهریور باعث شده است این هتل به ایستگاه متروی هفده شهریور، مراکز خرید و مجتمع گردشگری بابا قدرت و باغ خونی که از جاذبه‌ های گردشگری مشهد محسوب می‌شوند، دسترسی خوبی داشته باشد.
رستوران هتل اسپینو مشهد طیف گسترده‌ای از غذاهای ایرانی و بین
عکسی که نشانم داد عکس نیروگاه بود. ساختمانی سفید و گنبدی‌شکل و کمی آن‌طرف‌تر، دودکش بلندی که تا آسمان رفته‌بود. شبیه مسجدی با یک مناره.
هفده سال پیش، کنار مرد نشسته بودم. ظهر بود و از استکان چای‌اش بخار محوی بلند می‌شد. اخبار داشت راجع به نیروگاه هسته‌ای، گزارشی را نشان می‌داد. رآکتور هنوز تکمیل نشده‌بود. از مرد پرسیدم اگر آمریکا نیروگاه را بمباران کند چه می‌شود؟ مرد جرعه‌ای از چای‌اش را نوشید و با خونسردی گفت: هیچ. همه‌مان می‌میریم!
شنبه من کلاس نداشتم برنامه ی دانشگاه هم ارزش نداشت که به‌خاطرش روز تعطیلم برم دانشگاه.مامانم میخواست برای روز دانشجو سوپرایزم کنه کیک خریده بود اما از شانش زیباش خودم در رو براش باز کردم با اینکه کیک رو گذاشته بود زمین اون گوشه دیدمش و گفتم این چیهه؟ مامانمم گفت تو روحت تو چرا در رو باز کردی میخواستم سوپرایزت کنم -_- 
گذاشتیمش تو یخچال تا اینکه شب شد بابام اومد مامانم گفت پاشو لباستو عوض کن میخوایم عکس بگیریم !! منم که مریض بودم با هزاران بدب
خوش اومدی به دنیا نفس من..
فرشته کوچولوی بهشتی..
یه ماه زودتر زمینی شدی
و حالا دو روزِ کنارت عشق میکنیم..
هنوز باورم نمیشه میتونم بغلت کنم.. نگاهت کنم..
زندگی منی..
زهراسادات قشنگم..
لحظه لحظه خداروشکر میکنم که تا اینجا هوامونو حسابی داشته..
دوستت دارم.. قد تموم دنیا..
.
به تاریخ تولدت چهارشنبه.هفده.بهمن.نودوهفت.
روزی، گوساله ای باید از جنگل بکری می گذشت تا به چراگاهش برسد، گوساله ی بی فکری بود و راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد!
 
روز بعد، سگی که از آن جا می گذشت از همان راه استفاده کرد و از جنگل گذشت. مدتی بعد، گوساله راهنمای گله، آن راه را باز دید و گله اش را وادار کرد از آن جا عبور کنند!
ادامه مطلب
در یکسالی که گذشت چالش های زیادی رو پشت سر گذاشتم 
خیلی زیاد 
بارها تا مرز سقوط رفتم اما به یک مویی خودم رو بند کردم و در هوا معلق ماندم 
بارها شکستم و باز خودمو جمع کردم 
بارها افتادم و باز لنگ لنگان به راه افتادم 
.
.
.
اگر میدانستم پاداش این روزهای سختی که گذارندم چنین روزهای شیرینی است، تمام روزهای تلخ گذشته را با کمال میل به  آغوش میکشیدم ... 
این روزها انقدر شیرین است که وقتی به گذشته ای که گذشت مینگرم با لخند میگویم چه خوب گذشت :) 
در یکسالی که گذشت چالش های زیادی رو پشت سر گذاشتم 
خیلی زیاد 
بارها تا مرز سقوط رفتم اما به یک مویی خودم رو بند کردم و در هوا معلق ماندم 
بارها شکستم و باز خودمو جمع کردم 
بارها افتادم و باز لنگ لنگان به راه افتادم 
.
.
.
اگر میدونستم پاداش این روزهای سختی که گذروندم چنین روزهای شیرینی، تمام روزهای تلخ گذشته را با کمال میل به  آغوش میکشیدم ... 
این روزها انقدر شیرینه که وقتی به گذشته ای که گذشت نگاه میکنم با لبخند میگم چه خوب گذشت :) 
دیگر نمی‌توانم دنبال این سایه‌های بیهوده بروم، با زندگانی گلاویز بشوم، کُشتی بگیرم. شماهایی که گمان می‌کنید در حقیقت زندگی می‌کنید، کدام دلیل و منطق محکمی در دست دارید؟ من دیگر نمی‌خواهم نه ببخشم و نه بخشیده بشوم، نه به چپ بروم و نه به راست. می‌خواهم چشم‌هایم را به آینده ببندم و گذشته را فراموش بکنم.
| زنده به گور _ صادق هدایت |
 
سیامند رحمان در گذشت .
سیامند رحمان قهرمان وزنه برداری پاراالمپیک جهان و رکوردار این رشته ساعاتی پیش بر اثر ایست قلبی دار فانی را وداع گفت. 
رحمان اهل آذربایجان غربی و ۳۱ سال از سنش می گذشت که در روز یکشنبه ۱۱اسفند ۹۸ جان به جان آفرین تسلیم کرد. 
 
سیامند رحمان در گذشت .
سیامند رحمان قهرمان وزنه برداری پاراالمپیک جهان و رکوردار این رشته ساعاتی پیش بر اثر ایست قلبی دار فانی را وداع گفت. 
رحمان اهل آذربایجان غربی و ۳۱ سال از سنش می گذشت که در روز یکشنبه ۱۱اسفند ۹۸ جان به جان آفرین تسلیم کرد. 
 
به نقل از سایت مشاوره کیفری دینا ، جرایم به طور کلی به دو دسته قابل گذشت و غیر قابل گذشت تقسیم می شود گذشت شاکی در جرایم غیر قابل گذشت در عدم تعقیب یا عدم رسیدگی به این جرایم اثر نخواهد داشت و گذشت شاکی در اینگونه جرایم ممکن است نهایت به تخفیف مجازات ، تعویق صدور حکم و تعلیق صدور حکم و همچنین از شرایط معافیت از کیفر و غیره محسوب شود . برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد گذشت شاکی در جرایم غیر قابل گذشت بر روی لینک زیر کلیک کنید :
 
 
www.heyvalaw.com/
یه دوست لازم دارم. دختر باشه. بیست و شیش هفت ساله. ترجیحا پولدار باشه، نبود هم نبود حالا. مجرد باشه و تنها زندگی کنه، یا فوقش با مادرش مثلا. دختر باخدا و پاکی هم باشه. 
آهان، مشکلی هم نداشته باشه که من این سه سال باقی‌مونده رو برم پیشش زندگی کنم. 
قدیمیا یه چیزی حالی‌شون بوده که گفتن دوری و دوستی. 
دروازه قرآن
اگر از سمت اصفهان وارد شیراز شوید، در مدخل ورودی شهر، طاقی بزرگ وجود
دارد که باید ماشین ها از زیر آن عبور کنند. این بنای جالب به دروازه
قرآن مشهور است و علت این نام، قرآنی است که در محفظه ی بالای به دستور
عضدالوله دیلمی قرار داده شده تا مسافرین و میهمانان شیراز به سلامت گذر
کنند.
شیراز در گذشته شش دروازه داشته که امروز تنها همین "دروازه قرآن" باقی
مانده؛ این دروازه به دستور  عضدالوله دیلمی در مدخل تنگ الله اکبر ساخته
شد. با گذ
نزدیک دوسال از آخرین پستم میگذره.... دوسالی که تو یه چشم بهم زدن گذشت و از طرفی زندگیم رو هم زیر و رو کرد...مهر تا آذر 97 سختترین روزای زندگیم بود... روزایی که باید یه تصمیم مهم میگرفتم و وسط یه دوراهی سخت گیر کرده بودم... یه طرفش دلم بود و کلی خاطره.. یه طرفش عقلم بود و یه اینده ی شاید خوب.... اولش راه دوم رو انتخاب کردم... ولی هرچی که گذشت دیدم من آدم دست کشیدن از دلم نیستم.... روزایی که جز گریه و دعا هیچ کاری ازم برنمیومد و فک میکردم که باید تسلیم سرنوشتم
مغزم، دلم، روحم، جسمم مدام طعنه می‌زنند که ۲۸ام هم گذشت، پس چه شد آن وعده و وعیدها و من خودم را به کوچه علی چپ زده و طعنه‌ها را بی پاسخ گذاشته و به باقی کارهای مانده مشغول می‌شوم. به "خود" قول داده‌ام، تیر نگذرد، جهادیِ تیر نگذرد...تا یار که را خواهد!
چرا به خودم نمیام؟ تا کی قراره اینطوری ادامه پیدا کنه؟ زمستون گذشت، بهار گذشت، تابستون گذشت، و پاییز... پاییز هم دارم میگذره. دلیلش چیه؟ مشکل از کجاست؟دقیقا باید چکار کنم که نمیکنم؟ چرا دارم باز به شیوه گذشته عمل میکنم؟ بلاخره کی میخوام این من درونی که که من نیستم رو نابود کنم؟
اینجوری نمیشه. هرهفته داره بدتر از هفته قبل میگذره و اصلا متوجه نمیشم دلیلش چیه.
بارها و بارها با خودم حرف زدم، از خودم قول گرفتم و چرا؟تک تک لحظات رو دارم میکشم و از د
چرا به خودم نمیام؟ تا کی قراره اینطوری ادامه پیدا کنه؟ زمستون گذشت، بهار گذشت، تابستون گذشت، و پاییز... پاییز هم دارم میگذره. دلیلش چیه؟ مشکل از کجاست؟دقیقا باید چکار کنم که نمیکنم؟ چرا دارم باز به شیوه گذشته عمل میکنم؟ بلاخره کی میخوام این من درونی که که من نیستم رو نابود کنم؟
اینجوری نمیشه. هرهفته داره بدتر از هفته قبل میگذره و اصلا متوجه نمیشم دلیلش چیه.
بارها و بارها با خودم حرف زدم، از خودم قول گرفتم و چرا؟تک تک لحظات رو دارم میکشم و از د
 حدوداً سه ماه و نیم از شروع فراغت می‌گذرد. تقریباً هیچ کار مفیدی نکرده‌ام. بنا را بر این گذاشته بودم که مشغول ادبیات نشوم، چون سال‌های آینده به اندازه‌ی کافی زندگی‌ام را احاطه می‌کند. وقتم را صرف ادبیات نکردم و قید باقی کارها را هم زدم. ساعت‌های متوالی راه رفتم و آهنگ گوش دادم و رقصیدم و رفیق‌بازی کردم و انرژی گذاشتم تا رابطه‌ای را سروسامان دهم. به حدّ بطالت این چندماه نیاز داشتم؟ فکر می‌کنم بله. به همه‌ی زل زدن به سقف‌های یا پرخواب
از صبح درگیر موتور خونه ی ساختمان بودم و خو بالاخره جمع و جور شد و کار اکی شد
اومدم بالا مصطفی تازه داشت بیدار میشد 
گوشیش زنگ خورد بی اینکه با من هماهنگ کنه آخرش گفت اکی فقط اینکه من آرشم میارم.
کجا!؟
ساحل جفرود ناهار میریم خانوادگی.
هیچی نگفتم و گذشت گذشت گذشت و دیدم توو ساحلم 
یه خانومی خیلی با عجله اومد سمتمون
آقا شما گوشیتون آیفونه!؟
نه!
سامسونگه پس؟
آره چی شده؟
هیچی داشتم عکس میگرفتم شما داخل کادرم بودید حیفم اومد ندم بتون.
ممنونم.
بعد از
قلم برداشتم تا بنویسم، هر بار واژگانم مرا به سمت تو فرستادند! خواستم بنویسم تا تو را فراموش کنم، در تک تک کلمات ذهنم جا خوش کردی! روزگاری نوشتن دوای دردم بود. خواستم تو را فراموش کنم، نوشتن فراموشم شد! یک سال گذشت. یک بهار... یک تابستان... یک خزان و یک زمستان بی تو گذشت. آب از آب تکان نخورد اما گویی درختِ واژگانم خشکید. "نوشتن" که روزگاری قلبمان را به هم پیوند میداد حالا انگار فرسنگ ها از روزمرگی هایم دور است. یک سال گذشت و من هنوز مینویسم تا تو را ف
پسرِ مادر صد و هشتاد و سه روزه شده است. یعنی پایان شش ماهگی و آغاز نیم سال جدید زندگی اش. نمی دانم زود گذشت یا نه. نمی دانم سخت گذشت یا آسان. نمی دانم خوش گذشت یا ناخوش. با خودم که فکر می کنم می بینم زود گذشت ولی یادم نمی رود آن شب هایی که آرزو می کردم زودتر ساعت چهار صبح شود و پسرک خواب. شب هایی که شبش کش می آمد و صبحش برای آمدن ناز و عشوه. با خودم که فکر می کنم به این نتیجه می رسم آسان بود اما یادم نمی رود ترس و دردهایی که کشیده ام. شادی ها و خوشی هایی
دیشب به تب و لرز و نفس تنگی و نخوابیدن گذشت. امروز هم به تب و لرز، گریه، بدن درد، سرگیجه و ناله و مرگ گذشت. از دستی که داره کنده میشه هم نگم، خدایا مشکلی ندارم این چیزا رو میدی به آدم، ولی ناموسا چندتا چندتا نه، یکی یکی بده آدم بتونه هندل کنه. سه تا کاپشن، سه تا پتو... 
+ بخاطر کارنامم فلش بهم داد مدرسه و از الان ذوق اینو دارم که خدا جون ینی چی بریزم توش بعد کنکور ؟:))) اسکل :)))
یه جای نوشت : بچه ها انقدر حرف برای گفتن دارم . ولی نمیتونم بگم . سخته برام صحبت کنم و این نتونستن داره خفم میکنه ...
گذشت گذشت دیروز نوشت که الان خیلی آرومم .

دنیا همینه یه وقتی های جوری خفت میکنه که نمیتونی حرفم بزنی  ، به در و دیوار میپری تا آزاد کنی خودتوو . یه چند وقت که بگذره آروم میشی ولی تموم شدن نداره ای خفتگی ها  .
قانون دنیا اینه که هیچ چی تو این دنیا بند نمیمونه ، همه چی عین عقربه ساعت میمونه وقتی بگذره دیگه گذشته .
مثلا همین حالا گذشت ...
 هرروزیه مشغله یاچالش جدید منو بخود مشغول می کنه وهردل مشغولی که دردنیایی از احساس غوطه وراست رنگ تک تک موهای منو سفید وسفیدترمی کنه .
هرروز که می گذرد نشان از کوتاهی فرصت های زندگی است . درخیابان وکوچه وبازار دنیایی جدید درپیش رو هست که ما هم گوشه ای از ان هستیم دنیایی متعلق به نسلی جوان ترازما . وهمتراز های ما هرکدام به نوعی سردرگریبان خود وزندگی با هزاردل مشغولی این ور وان ور می روند وبادیدن هم سن خود گویی همزبانی دردنیایی نااشنایی جوان ه
پسرِ مادر صد و هشتاد و سه روزه شده است. یعنی پایان شش ماهگی و آغاز نیم سال جدید زندگی اش. نمی دانم زود گذشت یا نه. نمی دانم سخت گذشت یا آسان. نمی دانم خوش گذشت یا ناخوش. با خودم که فکر می کنم می بینم زود گذشت ولی یادم نمی رود آن شب هایی که آرزو می کردم زودتر ساعت چهار صبح شود و پسرک خواب. شب هایی که شبش کش می آمد و صبحش برای آمدن ناز و عشوه. با خودم که فکر می کنم به این نتیجه می رسم آسان بود اما یادم نمی رود ترس و دردهایی که کشیده ام. شادی ها و خوشی هایی
ولی فقط گذشت...
هیچ چیز عوض نشد، جز احساسم نسبت به پوچ بودن زندگی!
به پوچ شدن آدما و روابطشون و حرفا و عملشون!
از خودم و تلاشم در راستای بهتر زیستن هنوز راضی نیستم!
باز هم تلاش و تلاش و تلاش!

+ممنون که به یادم بودین! :)
نمینویسم ولی هستم،آدرس بذارین!
+فیلم و سریال و کتاب و آهنگ خوب معرفی کنین!
تا
که چشمت مثل موجی مسخ از من می گذشت
جـای خون انگار
از رگـهــایم آهـــن می گذشت
مـی گذشـتی از
ســرم گـویی که از روی کویر
با غروری سر به
مهر ابری سترون می گذشت
یا که عـزرایـیل
با مـردان خود با سـاز و برگ
از میــان نقـب
رازآلــود معـــدن مـی گذشـت
قطعه قطعه می
شـدم هر لحـظه مـثل جمله ای 
که مردد از لبان
مردی الکن می گذشت
ساحران ایمان می
آوردند موسی را اگر 
ماه نو از کوچه
ها در روز روشن می گذشت
شوق انگشتان من
در لای گیسوهای تو 
باد آتش بود و از
گی
   جملات قصار امام خمینی در باب ایام الله دهه فجر و 22 بهمن










 
جملات قصار امام خمینی در باب ایام الله دهه فجر و 22 بهمن
پانزده خرداد مبدا نهضت اسلامى ایران است.
واقعه پانزده خرداد ننگ بزرگى براى هیات حاکمه به بار آورد. این واقعه
‏فراموش شدنى نیست. باید پانزده خرداد و نوزده دى جاوید و زنده نگه داشته
شود تا جلادى‏ شاه از خاطره‏ ها نرود، و نسلهاى آتیه جرایم شاهان سفاک را
بدانند. من روز پانزدهم خرداد را براى همیشه عزاى عمومى اعلام مى‏
378
در سال 1392 خیلی فاز مذهبی داشتم و کلی با صوت سخنرانی ها کیف می کردم. هنوز هم اگر موقعیت باشه گوش میکنم. با ساخت این مجموعه قصد کار فرهنگی و تبلیغاتی و در عین حال تمرین تدوین صوت انجام میدادم. این هفده کلیپ بیشتر از آقای پناهیان و یکی دوتا از آقای عباسی هست . توصیه می کنم حتما چندتا رو گوش کنید. وقت زیادی نمی گیره مطمئن باشید.

ادامه مطلب
 
 
 
من، شباهت های دردآلود با «در» داشتماز فشار بی کسی دیوار، در بر داشتمتکیه ام بر شانه ی دیوار بود و مثل دراز عبور او دلی در سینه پرپر داشتممی گذشت از من، عبورش درد و درمان بود و منسخت بر اعجاز چشمی ناز، باور داشتمدست در دست یکی که من نبود، از من گذشتقژقژی در سینه.... انگاری ترک برداشتمچینی قلبم ترک برداشت، ویران تر شدمدردهایی بود و من، یک درد دیگر داشتممی رود با یاری جز من، می رود با رفتنشمثل زلف او به باد آنچه که در سر داشتممن گذرگاهی برایش
ضمن عرض سلام و خسته نباشید خدمت کارکنان محترم شرکت مخابرات ایران
دغدغه و مشکلات شما را درک می‌کنم نهایت تلاش من و اعضای هیات تخصصی بر این است که آنچه حق و عدالت است اجرا شود و من به عنوان رئیس باید نظر هفده نفر از قضات عضو هیات را به عنوان نظر هیات تخصصی منعکس کنم. به همه شما قول می‌دهم مطالب و مشکلاتتان را در هیات تبیین نمایم.
موفق و پیروز باشید.
﷽ ✅ خاطره‌ای زیبا از زبان مرحوم حجت‌الاسلام سیدعلی اکبر ابوترابی : ✍️ در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان می‌گفتیم، اما به گونه‌ای که دشمن نفهمد. روزی جوان هفده ساله ضعیف و نحیفی، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «چیه؟ اذان می‌گویی؟ بیا جلو»!
ادامه مطلب
تو دوران سربازی اموزشی که بودم لحظه شماری میکردبم که تموم شه و بریم یگانبهمون گفته بودن هشت هفته طول میکشهآخر هفته ها که میرفتیم مرخصی میگفتیم خب یه هفته اش گذشت ولی مگه تموم میشدخلاصه با همه سختی هاش تموم شد ولی نرفتیم یگان چون دوره کد خوردیمخیلی برامون زور داشتدو سه تا از بچه ها فرار کردندوره کد مثل این میموند که بهمون گفته باشن دوباره از اول بیاید آموزشیولی انقدر این دوره کد راحت گذشت که حد نداره اونم تو تیپ زرهییکی از دلایلی که دوره کد ب
خلاصه ای از زندگی نامه امام رضا (ع)


 
 
امام رضا (ع) هشتمین امام شیعیان از سلاله
پاک رسول خدا (ص) و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام (ص) است. بنابر نظر
مشهور مورّخان وی در یازدهم ذی قعده سال ۱۴۸ هـ. ق، در مدینه منوّره متولد
شد. نام مبارکش، علی، کنیه آن حضرت، ابوالحسن و دارای القاب متعددی از
جمله؛ رضا، صادق، ‏صابر، فاضل، قرة ‏اعین المؤمنین و... هستند، اما
مشهورترین لقب ایشان، «رضا» به معنای «خشنودی» است.پدر بزرگوار
امام رضا، امام م
 
شاید قرار است حر تو باشم...
 
**أللَّهُمَ عَجِّل لِوَلیکَ أَلفَرَج**
 
**********
 
این هفته نیز جمعه ما بی شما گذشت / آقا بپرس این که چه بر حال ما گذشت
 
این هفته هفت روزِ به ظاهر گذشتنی / بر من ولی عزیز دلم قرن‌ها گذشت
 
در خارزارِ حوصله هایت دویده ام / حالا ببین چه بر سَرِ این دست و پا گذشت
 
هفتاد گوشه ناله زدم تا که جمعه شد / جانم به لب رسید ولی، جمعه تا گذشت
 
گفتند جمعه بوی تو می آورد نسیم / اما نسیم آمد و سَر در هوا گذشت
 
خورشید هم هوای مرا تازه تر ن
دیروز تولدم بود. الآن دقیقاً هفده سال و یک روز دارم! سال‌های قبل روز تولد و جشن تولد و تبریک تولد و همه‌ی این تشریفات برایم بی‌معنا بود. طوری که راحت از کنارش می‌گذشتم و گمان هم می‌کردم به نقطه‌ی خاصی رسیده‌ام که روز تولد برایم جذابیتی ندارد. اما این گرایش به بی‌تفاوتی، طی زمان برعکس شد و حالا حس خوب و شادتری نسبت به متولد شدنم در یک روز خاص دارم. حالا اینکه سال‌ها درگذر اند و اینکه هرسال به همان روز منحصرد بفردِ یادآور زاییده شدنم باز می
یه وقتایی نمیشه گفت "بگذریم"
از بعضی آدمها ... از بعضی خاطره ها
از بعضی دوست داشتن ها
نمیشه آسون گذشت ...
نمیشه روزت رو بی " یادش بخیر" شب کنی، نمیشه از کوچه ای بگذری صدای قدماش، صدای حرف زدناش نپیچه تو پسکوچه های دلتنگیت
نمیشه بی خیال شد ... نمیشه گذشت ... !
 
 
چرا تا صبح بیداری هر شب !!! این چه مدلیه؟
اعصابشون داغون میشه از این مدل
 
 
یه کتاب چهار جلدی خریده بودم، به هوای اینکه کتاب کودکه. چون پک بود نمی‌شد بازش کرد، منم ریسکو! خریدم رفت. البته قضیه مال آخرین جمعه‌ی پارساله، جمعه بازار کتاب و کمی ارزانی کتاب‌ها. اومدم خونه دیدم هیچ به بچه‌ی پنج سال و نیمه نمی‌خوره، ندادم به بره‌ی ناقلا. نمی‌دونم برای چه رده‌ی سنی‌ایه، شاید رده‌ی یه‌کم کمتر از نوجوانان باشه مثلا. امشب جلد دومشم خوندم :) جالبه که کتاب بزرگسال جذبم نمی‌کنه، کتاب کوچولوها رو شبی یه جلد می‌خونم.
حماسه تپه برهانی: بخوانید روایت آدم هایی که از جنس کوهند، محکم و استوار.
حماسه تپه برهانی : سیدحمیدرضا طالقانی
معرفی:
وقتی کتاب را شروع کردم خیلی نظرم رو جلب نکرد اما از سرکنجکاوی ان را کنار نگذاشتم. هرچه جلوتر رفتم برای خواندن آن مصمم ترشدم می خواندم و در خودم اشک می ریختم. شرح حال جمعی از رزمندگان است که همگی بوی شهادت می دهند.همگی رسیده اند به ورودی بهشت….. اصلا نمی توانم توصیفشان کنم. فقط باید سطرسطر تپه برهانی را با جان و دل بخوانی.
خلاصه:
اونور آبیا میگن هر آدمی یه  the one داره..یکی که مثل یه نبات میفته تو چای زندگی آدم و بیشتر از هرکسی زندگی رو شیرین میکنه...همونی که بهترین قطعه پازله برای کامل کردن  آدم...همونی که گمه...همونی که همیشه نیست...همونی که همه عالم و آدم دنبالشن و چپ و راست واسش شعر سرودن و داستان گفتن و فیلم ساختن و ساختن و سرودن و ... در وضعیتی هستم که اگه این عزیز گمگشته از در اتاقم بیاد تو و بگه " های هانی! من اومدم! "  اونوقت پامیشم زانومو میارم بالا و همینجوری لی لی میرم
دکتر خادم در گذشت
دکتر خادم سالها بود که از بیماری سرطان رنج می برد و در این اواخر بشدت ضعیف و ناتوان شده بود دکتر خادم  بعد از تحمل سالها درد و رنج به دیار باقی پر کشید
دکتر خادم دهه هشاد بود که به عنوان یک پزشک جوان و تازه کار به زیباکنار آمد و مطب پزشکی او سالهاست که تنها مطب پزشکی در زیباکنار می باشد.
حالا بعد از در گذشت دکتر خادم در زیباکنار پزشک دیگری نیست و باید دید چه مدت طول خواهد کشید که دوباره در زیباکنار مطب جدیدی بازگشایی گردد
 
میگفت: همیشه فکر می کردم اگر نماز صبح از خواب بیدار شم در طول اون روز حتما یه اتفاق خیر برام رقم میخوره!
گذشت و گذشت تا اینکه فهمیدم...
اگر یه روز نماز صبح به موقع بیدار شم خودش سراسر خیره!
و درست زمانی همه چیز رو به راه شد و گرفتاریم به پایان رسید که من به همچین درکی رسیدم!
 
پ.ن: همیشه لازم نیست دنبال خیرها بگردیم
گاهی خیر همونیه که در حال وقوعه!
کمی هم سپاسگزار لحظه ها باشیم!
 
 
 7 سال ار خرید مودریچ گذشت. بازیکنی که آنچلوتی اون رو همه کاره میانه میدان کرد و تاثیر مهمی در یکی از طلایی‌ترین دوران های تاریخ باشگاه داشت
لوکیتا در این مدت 15 جام برد : 4 قهرمانی اروپا ، 4 جام باشگاه‌ های جهان، 3 قهرمانی سوپر جام اروپا ، 1 لیگ ، 1 جام حذفی و 2 سوپر جام اسپانیا
:) هنوز نرسیدم کاملش کنم 
آخه
آخه شو وقتی کامل کردم میذارم 
اما! حس من نسبت به رفتارهای واکنشی ِ هیجانیم همونه که قبلا بوده: 
تنفر! و ناامیدی از خود! 
:| 
آاااه 
شروع مشاوره های جدید 
دکتر جدید 
داروهای جدید (مربوط به هفده سال قبل) 
و دوستم (همکارم) شماره م رو پیدا کرده و زنگ زده پنج بار! که اتوریجکت میشده پیام داده که میرفته تو هرزنامه که پاییز جان یه هفته است تو تلگرام جواب ندادی! :/ نمی دونم چکار باید بکنم :( بابا امروز فهمید مخالفتی نکرد موافقتی
بعد ازین که بهر دلیلی نشد روسری قشنگی که تو پاساژ آسمان هفده شهریور، در حدلالیگا پسندیده بودم رو بخرم و به جاش یه روسری خریدم که اصلا دوستش ندارم، و بعد از واکنش هایی که پس ازین قضیه از خودم دیدم، فهمیدم که تا چه حد افسارمو دادم دست هوای نفسم، و فهمیدم تا چه حد حقیر و سطح پایین شدم!
اگه بخوام در آینده، مثل اون پیرزن غرغروهایی نشم که چهارچنگولی چسبیدن به مال دنیا و تیرتخته هاشون، باید از همین حالا رو خودم کار کنم که دل نبندم به این متاع ناقابل گ
۲۷۳۲ - در حالیکه تا سال ۱۳۵۷ مهترین دستاورد رژیم پهلوی در عرصه فضایی دست‌کشیدن «محمدرضاشاه» و ولیعهدش بر روی تجهیزات فضایی آمریکایی‌ها بود(۱)، اما پس از انقلاب‌اسلامی با تلاش و همت محققان ایرانِ اسلامی، تاکنون حداقل هفده پروژه فضایی در ایران انجام شده و کشورمان جز ۱۰ قدرت فضایی دنیا است(۲).منبع: 1- www.youtu.be/KMtLXVhdkGU و 2- www.tn.ai/2089449
دانلود فایل اصلی
به تاریخ سنه ۱۳۳۶ه.ق هفده یوم بعد از عید نوروز برفی آمد یک زرع که تمام گوسفندها در صحرا تلف شدند. جهت یادبودحقیر سیدمصطفی عرض شد و سلام .اول وجود پدیده ناهمگون آب و هوایی و ضربات مهلک آن در جامعه ایرانی سابقه ای دیرینه دارد « آفتاب به آخر این بود . برف آمد دو شبانه روز و یخ بند افتاد هفته ای ، و این از عجایب الدنیا بود وذلک فی سنه ستین و خمسائه»(سال ۵۶۰ه.ق) تاریخ بیهق ص۴۹۵و نقل شفاهی بارش یک میل معادل سه متر برف در ۱۰خردادیاهفتادم بعد از عید در سد
 
سلام دوستان شبتون بخیر امیدوارم درکمال صحت و سلامت به سر ببرید
این مدتی که گذشت به دلایلی مجبور به قطع ارتباط با تقریبا همه ی دوستان شدم..
یه سری اتفاقات پیش اومد که شکر خدا تا اینجا که بخیر گذشت.. هرچند سخت..
نمیخوام الان تعریف کنم چون هنوز نیمه راه رو هم نرفتم و میخوام وقتی همه چی درست شد به امید خدا بیام و براتون بگم
دم اونایی که نگران شدن و حالمو پرسیدن گرم و شرمنده که نشدجوابتونو بدم یا بهتون توضیح بدم
این کرونا هم متاسفانه یکم اوضاع بدتر
بسم الله الرحمن ... 
بعد تموم شدن ترم قبل، (ترم شش دانشگاه) یعنی حدود 2بهمن اینا، رفتیم یه دوره تشکیلاتی بسیج تو قم.
اونجا حس و حال معنوی خوبی گرفتم.
جاتون خالی بعدش هم قسمت شد یه سر رفتم مشهد پیش امام رضا (ع).
گذشت و گذشت تا ترم جدید شروع شد.
شروع شد و کمی ازش گذشت و کرونا اومد و دانشگاه ها تعطیل شد.
یه هفته ای هست اومدم خونه.
دوست ندارم بهش فکر کنم که چقد تو این یه هفته فرصت از دست دادم. چقد گناه کردم. چقد پام لغزیده. چقد ... .
 
آقا ممد!
خاطرات اربعینت م
عید امسال چه دشوار گذشت
بی گل و گلشن و گلزار گذشت
 
چون که از چین کرونا آمده بود
در قرنطینه به ناچار گذشت
 
همه در خانه ی خود زندانی
در میان در و دیوار گذشت
 
رفت و آمد قدغن چون شده بود
عید بی دعوت و دیدار گذشت
 
خوردن و غر زدن و خوابیدن
عمر اینگونه به تکرار گذشت
 
روز تا ظهر همه در بستر
شب ولی زنده و بیدار گذشت
 
حرفها پر شده بود از کرونا
همه با دادن هشدار گذشت
 
نگران از کرونا، گوش به زنگ
چشمها در پی اخبار، گذشت
 
عدد فوتی امروز چه بود؟
وقت ما در پ
عید امسال چه دشوار گذشت
بی گل و گلشن و گلزار گذشت
 
چون که از چین کرونا آمده بود
در قرنطینه به ناچار گذشت
 
همه در خانه ی خود زندانی
در میان در و دیوار گذشت
 
رفت و آمد قدغن چون شده بود
عید بی وعده و دیدار گذشت
 
خوردن و غر زدن و خوابیدن
عمر اینگونه به تکرار گذشت
 
روز تا ظهر همه در بستر
شب ولی زنده و بیدار گذشت
 
حرفها پر شده بود از کرونا
همه با دادن هشدار گذشت
 
نگران از کرونا، گوش به زنگ
چشمها در پی اخبار، گذشت
 
عدد فوتی امروز چه بود؟
وقت ما در پی
دیشب یه خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم تمام دندانهایی که پر کرده بودم ایراد پیدا کرده بودن. این موادها که سیاهه باهاش پر میکنن مدام میریخت. من هرچه با زبونم سعی میکردم نگهشون دارم نمیشد. هی میربخت تو دهنم و من خیلی میترسیدم نمیدونم چرا. 
با صدای ننه بیدار شدم. میگفت چرا انقدر جیغ میزدی تو خواب؟
خیر باشه...
+اون روزهای سخت هم گذشت. هرچی گذشت و گذشت من تحمل کردم. حالا دیگه مدت کمی مونده. کاش میتونستم همین امروز برم. این روزهای آخر دلتنگی داره منو میکشه.
هفته ی قبل که صبح ها کارآموزی غدد بودم چند تا عصر هم شیفت داشتم تو بیمارستان
کاردانشجویی،  این هفته هم که گذشت از یکشنبه تا خود امروز صبح ها تمام بیمارستان
کاردانشجویی بودم عصر ها هم غیر 2 روز کارآموزی ccu ...
دلم میخواد دقیق و با همه ی جزییات بنویسم ولی خواب چشمامو پر کرده !
فقط میگم ابن هفته جدید قراره خونه خواهر باشم ، فردا بلیط داریم از شهر ما به مقصد شهر خواهر....
این جمعه هم گذشت، تو اما نیامدیپایانِ سبز قصه دنیا، نیامدیمانده ست دل اسیر هزاران سؤال تلخای پاسخ هر آنچه معمّا، نیامدیکِز کرده اند پنجره ها در غبار خویشای آفتاب روشنِ فردا، نیامدیافسرده دل به دامن تفتیده کویرای روح آسمانی دریا، نیامدیای حسّ پاکِ گم شده روح روزگارزیباترین بهانه دنیا نیامدیای از تبار آینه ها، ای حضورسبزای آخرین ذخیره طاها نیامدیاین جمعه هم گذشت و غزل ناتمام مانداین است قسمتِ دلِ من، تا نیامدی
<p
style="text-align: justify;"><span style="font-family:
tahoma, arial, helvetica, sans-serif; font-size: small; color:
#000000;"><a title="نمایشگاه بین المللی مشهد"
href="http://www.hotel-mashhad.ir/%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%A8%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%84%D9%84%DB%8C-%D9%85%D8%B4%D9%87%D8%AF"
rel="alternate noopener noreferrer"
target="_blank"><span style="color: #000000;">نمایشگاه
بین المللی مشهد</span></a></span></p>


<p
style="text-align: justify;"><span style="font-family:
tahoma, arial, helvetica, sans-serif; font-size: small; color:
#000000;">نمایشگاه بین المللی&nbsp;مشهد&nbsp;از برگزا
در از جایی زندگی هستم که نمی دونم چی درست و چی غلط است.
زمانی که برای خانم ب وضعیت حقوقی اش را طی یک سال اینده تشریح می کردم فکر کردم من پایان دویدن تو دادگاه را می دونم.اما اینکه تصمیم درستی هست یا نه را نمی دونم ..
ادم می تونه برای دیگران نسخه حقوقی بپیچد اما نمی تونه تصمیم بگیره هر جنگیدنی ارزش داره با نه !
باجنگیدن غرور ادم  برمی گردد یا با رها کردن ارامش برمی گردد ...
به شخصیت ادما برمی گردد یا یک امر مطلق است که ما سعی می کنیم نسبی نشونش بدیم؟
.
سلام علیکم 
تمام محصولات این شرکت پس از ارزیابی مشخص گردید که با اجناس درجه سه جمع آوری گردیده و ارزشی ندارند پس از طی گذشت اندگی زمان رنگها به دلیل نا معتبر بودن ام دی اف به کار رفته زخمی شده و لکه دار میگردند و ام دی افهای روکش دار هم تمامی پس از گذشت اندک زمانی تبله کرده و ور می ایند 
با نهایت تاسف که بنده هم خودم از قربانیان این معامله بودم و زیان پس دادم 
دلیل از این انتشار زیان نکردن شماست فقط 
 
- ببخشید ...
- بیا اینجا عزیزم.
- خب چطور بود؟
- خیلی خوب. اول رفتیم اسکله، بعد ...
- چطور بود؟
- خیلی خوب.
- رفتیم اسکله، بعد الد سیتی.
- تو از الد سیتی خوشت نمیاد؟ مگه نه؟
  با دوستات خوش گذشت؟
 خوش گذشت با دوستات؟
 پسر خوبی بودی؟
 پسر خوبی بودی.
 پسر خوب مامانی بودی.
 
یکی از مواردی که قصاص را منتفی می‌کند اعلام گذشت اولیای‌دم از اجرای حکم قصاص است که این امر ممکن است با گرفتن غرامت به میزان دیه یا به مصالحه کمتر یا بیشتر از دیه باشد یا عفو مجرم بدون گرفتن دیه و به‌طور رایگان صورت گیرد.هنگامی که قتلی رخ می‌دهد، بستگان مقتول در پی قصاص قاتل و گرفتن تاوان خون متوفی برمی‌آیند. قصاص حق است اما ممکن است برخی از اولیای دم به دلایل متفاوت خواه نیاز مالی، خواه نیکوکاری و بخشش قاتل از قصاص گذشت و جان انسان دیگری ر
سلااااام 
آقا من یادم رفت بیام بنویسم از بس قضیه این سیل و این اتفاقات اعصابمو داغون کرد که هیچی ننوشتم از روزایی که گذشت
از اول فروردین مسافرتمونو شروع کردیم و هشتم برگشتیم خییییلی خوش گذشت اما متاسفانه آخرای مسافرت همه برنامه هامونو ریخت بهم و همون آبادان موندیم و اهواز و شهرای اطرافشو گشتیم
بعدشم که تو راه برگشت بودیم شد باد و بارون و ازینجور چیزا و خبرای بعد از همه شهرای ایران..
بهرحال هرچی روزای اول خوش گذشت روزای آخر خیلی سخت و ناراحت
یکی از دوستانم بعد از کلاس مرا تا جایی رساند. خیلی با هم صحبت کردیم، خیلی درد دل کردیم. میگفت: خواهرم هفده سال هست که کانادا اقامت دارد. خودم هم چند باری کانادا رفته ام، اما بعد از چند روز دلم میگیرد. سوار هواپیما میشوم و برمیگردم. اصلا من دلم لک میزند برای فحش دادن های ملت پشت چراغ قرمز! دلم تنگ میشود برای صف های بانک...به زاینده رود اشاره کرد و گفت: اصلا دلم برای مادرم تنگ میشود. نگاه کن، مادرم چطور آغوشش را برای من باز کرده، نگاه کن از شکنج موها
دیروز تولدِ قمری‌م بود ... یکمِ شعبان :))
می‌خواستم یه پست راجع به تولدم بذارم که دیگه نذاشتم :))
دیروز تا عصر به بطالت گذاشت متاسفانه ولی بعد پا شدم برا خودم کاپ کیک پختم؛ بدترین کاپ کیکِ تاریخ رو پختم ولی مهم نبود واسم؛ چون قرار نبود به این دلیل تولدم مبارک نباشه!
یه شمع گذاشتم روی کیک و روشنش کردم، مامان و علی اومدن و گفتن: آرزو کن؛ آرزو کردم و شمع رو فوت کردم و بعد اونا کُلی واسم دست زدن :))
من همیشه سعی می‌کنم روزِ تولدم به مفیدترین و شادتری
دیروز تولدِ قمری‌م بود ... یکمِ شعبان :))
می‌خواستم یه پست راجع به تولدم بذارم که دیگه نذاشتم :))

دیروز تا عصر به بطالت گذاشت متاسفانه ولی بعد پا شدم برا خودم کاپ کیک پختم؛ بدترین کاپ کیکِ تاریخ رو پختم ولی مهم نبود واسم؛ چون قرار نبود به این دلیل تولدم مبارک نباشه!
یه شمع گذاشتم روی کیک و روشنش کردم، مامان و علی اومدن و گفتن: آرزو کن، آرزو کردم و شمع رو فوت کردم و بعد اونا کُلی واسم دست زدن :))

من همیشه سعی می‌کنم روزِ تولدم به مفیدترین و شا
 
یک فرمانده نظامی روسیه از حملات تروریست‌ها به مواضع ارتش سوریه در ادلب خبر داد و ضمن بیان اینکه هفده نظامی سوری جان باختند، گفت که حدود دویست تروریست نیز کشته یا زخمی شدند.
«یوری بورکنوف» رئیس مرکز صلح روسیه در سوریه اعلام کرد که گروه‌های تروریستی دیروز به مواضع ارتش سوریه در جنوب استان ادلب حمله کردند و درگیری سختی میان طرفین در گرفت.
 
به گفته بورکنوف، هفتده نیروی نظامی ارتش سوری در حملات تروریست‌ها در ادلب جان باختند.
ژنرال بورکنوف ر
روزی، گوساله ای باید از جنگل بکری می گذشت تا به چراگاهش برسد، گوساله ی بی فکری بود و راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد!
روز بعد، سگی که از آن جا می گذشت از همان راه استفاده کرد و از جنگل گذشت. مدتی بعد، گوساله راهنمای گله، آن راه را باز دید و گله اش را وادار کرد از آن جا عبور کنند!
مدتی بعد، انسان ها هم از همین راه استفاده کردند : می آمدند و می رفتند
به راست و چپ می پیچیدند، 
بالا می رفتند و پایین می آمدند،
شکوه می کردند و آزار می دید
من امید دارم یک روزی،یک سالی،تو بگو هزار سال بعد میشینیم دور شومینه و از سال نود و هشت حرف میزنیم...من با خنده قاچی از هندوانه ی شب یلدا برمیدارم،به این روزهای بلاتکلیفی که گذشت فکر میکنم و به پیامکی که در اوضاع به هم ریخته ی دنیا، رسما پزشک شدنم را اعلام کرده بود:"همکار گرامی،خانم دکتر فلانی عضویت شما در سازمان نظام پزشکی با شماره ی فلان ثبت شد"..من ایمان دارم اگر همه ی ما بخواهیم این روزها با درد کمتر میگذرن و مثل وقت هایی که پدرم از قحطی سال
الان که توى ماشین نشستم و سرم رو تکیه دادم به شیشه سرد ماشین دارم به دختر بچه پست قبل فکر میکنم:(…خیلى تنهاست و سرد…خیلى داغونه!!!خدایا امشب رو تو هواش رو داشته باش…تو جاى حق نشستى بهش نگاه کن!!اون معصومیت نذار از بین بره…هنوز صداى جیغش و اون خونى که روى دماغش جارى بود جلو چشم هامه:(…کاشکى!!کاشکى یه قدرتى داشتم میتونستم نجاتش بدم…اما من هیچى نیستم!
همین که میفهمم هیچ کارى از دستم برنمیاد حالم از خودم بهم میخوره…اون مادر خراب کودکى اون بچه ر
بسم الله الرحمن الرحیم./
اینکه دیر به دیر بیایم و بنویسم برای خودم هم دلگیر است، بهمن ماه هم پر از اتفاق بود، پر از کار و گشت و گذار و خرج و برج و اینکه زندگی مثل همیشه در جریان بود! مثل دی ماهی که تلخ گذشت و گذشت ، بهمن هم علی رغم شادتر گذشتنش ، گذشت ! میتوانم بگویم برنامه ی بیشتر روزهایم همین بود که صبح به صبح بیدار شوم بنشبنم پای چرخ ، و در میان روز اشپزی کنم مرتب کنم ظرف بشورم گاهی بغض کنم یا بخندم ، کار کنم ، بروم بیرون به ادم ها نگاه کنم. یا از
 
رویداد همفکر چیست؟
همفکر یک بستر و رویداد هفتگی( همفکر سقز دو هفته یک بار برگزار می شود) است برای ایده پردازان، طراحان، برنامه نویسان، سرمایه گذاران، مشاوران، کارآفرینان و سایر افراد علاقه مند به ایجاد کسب و کار که می‌توانند گرد هم آمده و به تبادل اطلاعات و ارتباطات حرفه ای و تجربه هایشان با یکدیگر بپردازند و در مورد کسب و کارشان، استارت آپ ها، علاقه مندی ها و ایده هایشان با یکدیگر گفتگو کنند.تا الان هفده همفکر با موفقیت برگزار شده، این
 ژانر: رمانتیک ، فانتزی ، کمدی ، مدرسه ای
 امتیاز: 9.2 از 10
 زبان: کره ای
 سال انتشار: 2019
 رزولوشن تصویر: 1080p | 480p | 540p | 720p
 زمان: 45 دقیقه ( ۳۲ قسمت ) 
 فرمت: MKV
 حجم: 200-2000 مگابایت
 محصول: کره جنوبی
 کارگردان: Kim Sang Hyub
خلاصه داستان: یون دان اوه (Kim Hye Yoon) دانش آموز هفده ساله از خانواده ثروتمندیست که از یک بیماری قلبی دائم العمر رنج برده و به زودی میمیرد. نامزد او بک کیونگ (Lee Jae Wook) است که به دان اوه علاقه ای ندارد، به همین خاطر یون دان اوه تصمیم میگیرد که عشق
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

روزها میگذرند ، زمان کارش گذشتن هست باید گذشت گذشت گذشت ...
فردا در انتظار توست ، تصمیم های امروز تو فرداتو میسازن . 
+ کمی فاصله برای خودم تجویز کردم .« سلام روزگار نو خداحافظ نانوشته ها » 
+ موزیک
گذشتم تا گذشت، اینجا رسیدمبه کوی و منزل آوا رسیدم
دمی دیروز و هم فردا ندیدمز حالا بودم و حالا رسیدم
پریدم تا پرید از دل غم دل ز بالا بودم و بالا رسیدم
می خونین‌دل رقصیده در عشقبنوشیدم که نوش‌آسا رسیدم
سرم تا قلّه‌های مست پاشیداز آن نادرکجا در جا رسیدم
نه درجایی و ناجایی ندانمکه بی‌خود بودم و بی‌جا رسیدم
چو بی‌دنیا بدم آسان گسستم چو با زیبا بدم زیبا رسیدم
مرا گوید شبیه عشق گشتیبلی شکل تو گشتم تا رسیدم
به حلمی بس کن این شیرین‌زبانیکه تلخی
بهار دارد تمام می شود. ماه این روزها عجیب زیبا شده است. ساری گلین گوش می دهم و از هزاران حرف ناگفته در گلو رنج می برم. کاش می توانستم سازی بنوازم، نقشی بکشم، آوازی بخوانم. روزها را با سر اومد زمستون زمزمه کردن می گذرانم و شب ها را با گوش دادن به بندر تهران صبح می کنم. بهار سختی بود و گذشت. خوب که گذشت. سال ها بعد از این بهار یاد می کنم. بهاری که ماهش ماه شده بود، که بی نهایت پروانه داشت، بابونه هایش با طروات بود، با مریم و محسن گوجه پلو خوردیم و من ز
بهار دارد تمام می شود. ماه این روزها عجیب زیبا شده است. ساری گلین گوش می دهم و از هزاران حرف ناگفته در گلو رنج می برم. کاش می توانستم سازی بنوازم، نقشی بکشم، آوازی بخوانم. روزها را با سر اومد زمستون زمزمه کردن می گذرانم و شب ها را با گوش دادن به بندر تهران صبح می کنم. بهار سختی بود و گذشت. خوب که گذشت. سال ها بعد از این بهار یاد می کنم. بهاری که ماهش ماه شده بود، که بی نهایت پروانه داشت، بابونه هایش با طروات بود، با مریم و محسن گاپچیکو پلو خوردیم و م
گاهی لحظه به بنده ام می گذرد که در دلش نه کفر باشد و نه ایمان
...
امروز هم گذشت و نمی دانم که از سخت جانی ام بنویسم یا
از آن لحظاتی که همه عزیزانت دست های بلند شده
و خالی و پر از اضطرار مرا دیدند..
و مرا در آغوش نگاهشان پناه دادند..
سبک بال تر ازهمیشه
و منقطع از
همه عوالم به سوی تو و عزیزان درگهت
با آیه های نور و یس گذشت
لحظات شب آخر شعبان المعظم و
اولین شب عزیز ماه رمضان
...
یا الله ..
این غریب و غریق و غوطه ور در نعمتت را رها نکن

پ.ن:
تمت ...
شنبه4/8/98ساعت 9 شب بود من و بابا زیر تشک تخت در حال جستجوی پلاستیک بودیم و تو هم مشغول بازی وقتی خواستیم تشک رو بزاریم سر جاش بابا گفت دست سوفیا نگیره منم به خیال اینکه تو در حال بازی هستی با خیال راحت گفتم نه!واااای یه لحظه دیدم تو نق میزنی گریه نکردی فقط در حد نق خیلی ترسیدم و سریع بابا تشک رو بلند کرد و دستت رو بیرون اورد،فقط خدا میدونه اون لحظه چه بهم گذشت از شدت ترس بدنم میلرزید باز شکر خدا به خیر گذشت،خلاصه بابا تو رو برد تو اتاق که ارومت کنه
از دلت، از درونت، از روزهایت. روزهایی که گذشت اما ندانستی چگونه گذشت. چقد دارم چرت و پرت میگم :/خب؛ از روزیکه یوگا رفتم با اینکه فقط یه جلسه گذشته! حس میکنم رو کمرم بیشتر آگاهم که صاف نگهش دارم! خوبه
واسه درس خوندن امسالمم باید یه روش جدید به کار ببندم.
کتاب 4اثر از فلورانس رو خوندم، یعنی فایل صوتیش رو دارم گوش میدم و تقریبا آخراشم.
برای آینده گذشته باید پاک شه و دور ریخته شه. یاید از یه راه و یه شیوه جدید استفاده کنم.
و اینکه باید به یه نیروی فرات
سالها گذشت تا من فهمیدم آدمها احتیاج دارن سفر برن. احتیاج دارن از زندگی لذت ببرن و لذت بردن برای آدمها متفاوت معنی میشه...
یکی از ﻫﻴﺎت امام حسین لذت میبره یکی از مهمونی رفتن. یکی تو سفر مکه اقناع میشه یکی تو سفر تایلند.
اینا همشون برای من آدمهای محترمی هستن.
سالها گذشت تا من فهمیدم نباید به دلخوشی های آدمها گیر بدهم
چون آدمها با همین دلخوشی ها سختی های زندگی رو تحمل میکنن.
لطفا به دلخوشی دیگران گیر ندهید !
به استناد سایت مشاوره کیفری دینا ، کسانی که صاحب حق قصاص هستند یا اولیا دم می توانند در هر مرحله از مراحل رسیدگی به پرونده و یا حتی اجرای حکم با مرتکب یا قاتل مصالحه نمایند که این مصالحه می تواند به طور مجانی باشد یا در برابر حق یا مالی از مرتکب گذشت نمایند . گذشت از قصاص همیشه به صورت مجانی نمی باشد بلکه گاهی گذشت از قصاص به صورت مشروط است و اولیا دم در برابر مال یا حقی گذشت می کنند . برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد بخشش مشروط قاتل بر

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها